چگونه فهمیدم ویدیو سکس عربی
نمایش فیلم های پورنو: 31774
کمیسیون تأیید. حمام پادگان. پاداش رشد شغلی ... به عنوان همسرش ... من تازه شروع به خدمت به عنوان افسر کردم. آنها مرا در زاگوپینسک مطلق توزیع کردند. خوب ، برای خود قضاوت کنید از روستایی که بخشی در آن بود ، یک قطار (ساعت 5 صبح) به چلیابینسک وجود داشت و عصر دوباره برمی گردد. این تمام ارتباط با تمدن است. او بلافاصله با همسرش وارد شد. همسرم دختری باشکوه بود - پاهای محکم و بلند. ما تازه ازدواج کردیم و در حقیقت چیزهای زیادی با هم نمی دانستیم ، از آنجا که من یک سال پیش با او در یک مهمانی اردوگاه ملاقات کردم ... من توضیحی از سال اول را برای شما به ارمغان نمی آورم ، زیرا من درباره سال اول چیزهایی را برای شما تعریف خواهم کرد. امروز ، ماجرا در این باره نیست و به ویدیو سکس عربی همین ترتیب ... کمیسیون تأییدیه بار دیگر به واحد ما آمد (ما واحد آموزشی بودیم و کمیسیون ها هر شش ماه یک بار می آمدند). البته ، غروب یک افسر برای آنها غروب شد. من قبلاً معاون فرمانده گردان شدم (فقط یک پیشرفت شغلی باورنکردنی) و به همین دلیل مجبور شدم در این رویداد شرکت کنم. سپس چند همسر دیگر از افسران جوان به حمام دعوت شدند ، همانطور که فرمانده می گوید تیم مردان را رقیق می کند. در بین این همسران ، ناتاشا من بود ... همه اینها به صورت تدریجی آغاز شد. دختران در لباس شنا بودند ، مردان در تنه های شنا. چند نان تست برای یک جلسه ، آشنایی ، آنهایی که برنگشتند و خانمها در اینجا حضور دارند و بعد رقص و مکالمه. در طول رقص ها ، بسیاری از افسران کمیسیون که ناتالیا من با آنها می رقصیدند به خود اجازه آزادی های کوچک در قالب نوازش کردن کمر لخت او ، گاه با انتقال به الاغ ... اما من زحمت نمی بخشم ، زیرا من این را شوخی های ناز می دانم. ناتاشا برای همه جامعه مرد را رقیق کرد و دختران دیگر نیز از این مسئله عقب نیفتند.البته مطمئنا همه به اتاق بخار رفتند. اتاق بخار بزرگ بود اما هنوز هم نمی توانست همه را در خود جای دهد. من و ناتالیا در مهمانی های مختلفی قرار گرفتیم. من اول وارد شدم وقتی که بعد از اتاق بخار و استخر ، به داخل سالن افتادم ، تعطیلات در همین راستا ادامه داشت ، به جز اینکه مردم مست شدند ، اما همسرم قرمزتر شد ... او از اتاق بیلیارد وارد آغوش با یکی از مأمورین بازدیدکننده شد ، اما وقتی او مرا دید ، او را مجدداً آرام گرفت. صورتش گلگون بود و چشمانش جرقه زد. سپس فکر کردم که او به اندازه کافی برای نوشیدن است. سپس با مهمانی خود به اتاق بخار رفت. من سر میز نشستم و ارتباط خود را با مردم ادامه دادم. در همین حال ، بسیاری از همسران شروع به اجازه دادن به خود اجازه دادند که آشکارا پنجه بزنند. می خواستم عصبانی شوم اما نظرم را تغییر داد. بعد از گذشت حدود 40 دقیقه ، من فکر کردم که آنها مدت طولانی از حمام بخار استفاده می کنند و تصمیم گرفتم که آن را ببینم .اما وقتی با استخر وارد اتاق شدم ، یخ زده و یخ زده ام. من یک تصویر وحشی را دیدم. كاتيا ، همسر يكي از فرماندهان افلاطون از گردان من ، روي تختي دراز كشيده بود كه پاهاش پهن شده بود و برخي از افسران سنگين كميسيون او را لعنت كردند. پاهای او را به دور باسن خود پیچید و به آرامی به ضرب و شتم حرکات او ناله کرد. بلافاصله ناتاشا را دیدم ... او توسط بازوها و پاها توسط دو افسر مهمان از دو طرف نگه داشته شده بود ، و سوم باسن باسن را نگه داشت ... من در حیرت ایستاده ام و نمی توانستم باور کنم که قبل از چشمان من EBU کوشش من بود. او بازوهایش را روی شانه هایش پرتاب کرد و فقط سفید پوشید و لب فوقانی را گاز گرفت. در همان زمان ، من یک عضو مرد عجیب و غریب را دیدم که در گربه های همسر زیبای من در حال قدم زدن در آنجا بود و با قضاوت در مورد آهنگ های اسپرم از گربه او ، او اولین کسی نبود که دلم را شیرین کرد ... انگار که در پس زمینه ، همسر دوستم را از طریق درب آجار دیدم ، و یک همکار ، در دو کمان در جلو و پشت دو کمیسیون دیگر لعنتی. از احمقانه ای که زنم متوجه من شد بیرون آورده شدم و با نگاه های او ملاقات کردیم. بدون متوقف کردن ناله از لذت او توانست گفت: - متاسفم ، کولیا! همه به خاطر شما ... من می خواستم قبلاً به این افراد هجوم آورم. اما دست قوی فرمانده من را به داخل سالن بازگرداند. او مرا در آغوش خرس خود فشرد و لیوان ودکا را در دست داشت. محتویات آتشین شیشه را در یک خندق نوشیدم و به چشمان فرمانده نگاه کردم. "او درست است ،" او با صدا خفه کن. "من گنگ به سمت میز رفتم و لیوان دیگری از ودکا را ریختم. به دلایلی فکر کردم که او حالا باید بیاید فرار کند و التماس استغفار کند ، اما این اتفاق نیفتاد (سپس فهمیدم که او چه می خواهد ، اما آنها او را رها نکردند). من کاملا استرس داشتم و به سالن استخر برگشتم. ناتاشا دیگر آنجا نبود ، اما دو همسر دیگر افسران جوان نیز لعنتی شدند. به اتاق بخار نگاه کردم اما هنوز ایرینا لعنتی. من ناتاشا را در اتاق بیلیارد پیدا کردم ، جایی که او جلوی سه مرد نشسته روی مبل ، زانو زده بود و دو دستگیره جانبی را تکان می داد ، و سوم را مکید. در همان زمان ، nachfin ما (برتر فوری او ، از آنجا که او در حسابداری کار می کرد) او را در الاغ از پشت لعنتی. درست در آنجا روی میز بیلیارد کتیا پاره شد و روی میز قهوه همسر فرمانده شرکت 2 کریستینا در دهان و بیدمشک ... سپس به نظر می رسید که در پرتگاه هستم و چیزی را به یاد نمی آورم. من در اپیزودها به یاد می آورم که چگونه روی تخت خوابیدم ، و همسرم بالای سر من با سرطان ایستاد و ناله کرد ، چون آنها نوبت های خود را از پشت گرفتند. سپس به یاد می آورم که چگونه استفراغ کردم ، و وقتی برگشتم ، با عبور از کنار استخر ، دیدم ناتاشا در حال فرمانده است. من او را نیز روی یک میز استخر لعنتی کردم ، اما مطمئن نیستم ، زیرا می توان از آن رؤیایی کرد. من در همان نیمکت از خواب بیدار شدم. تعداد کمی از مردم در حمام مانده بودند. تصمیم گرفتم همه اتاقها را دور بزنم. عده ای رفتند